سوگل هستم !

هیچوقت عشق را گدایی نکنید

معمولا

چیز با ارزشی به گدا داده نمیشود.

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:58 توسط Sogol| |


ﺭﻓﯿـــــﻖ !!...


ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣُﺮﺩﻡ ...


ﺩﯾﺪﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﻪ !!...


ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺎﻡ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮﯾــــﺎ !!!...


ﺣﻠــﺎﻝ ﮐﻦ !!...


ﻗــــﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ...


ﺑــﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﻮﻝ ﻣﯿـــﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﯾــﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯﺕ ﺑﺎﻻﺗﺮ


ﺑﺎﺷﻢ !!...


ﺑﻌﺪﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸــــﻪ ﺧﺎﮎ ﭘـــﺎﺗﻢ !!...


ﻫﻤﯿﺸﻪ !!...

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:48 توسط Sogol| |

تو جاده ای که انتهاش معلوم نیست

اگه همراهی داشته باشی که تنهات نذاره

بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه
نوشته شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:,ساعت 20:5 توسط Sogol| |

دلــــــــــــــــــــــم.....

دلم بــــــاران میخواهد.....

و یک خیابان بی انتها........!

نوشته شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:32 توسط Sogol| |

گفت: که چی؟ هی جانباز جانباز ، شهید شهید!
میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
گفت:کی؟!!
گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!

گفتم: غیرت!!

نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:,ساعت 16:59 توسط Sogol| |

به جای پاک کردن اشکهایتان،

آنهایی که باعث گریه تان می شوند را

پاک کنید!
نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:13 توسط Sogol| |

تو دنیای ِزمین و توپ رنـگی / یه پرسپولیس داریم به چه قشنگی



اسم قشنگش روی تخت جمشید / از اون قدیم ندیـما می درخشید



رنگ آتیش غیرت پیـرهنـش / میاره افتخار واسه میهنش



طرفداراش سر به فلک می کشن / عاشق ِرنـگ ِمث ِآتیشِشَـن



دفاع ِمحکمـش مث ِیــه سّده / هـر کسـی از جونش نـذاره، ردّه


قرمز تر از آنیم که بی رنگ بمیریم/ آبی نیستیم که با ننگ بمیریم!!

انشاا... ما برنده ایم

 

نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:44 توسط Sogol| |

سلام!

من اومد با یه پست ویژه برای اعضا

من ازین پست خیلی خوشم اومد پیشنهاد می کنم حتما به ادامه مطلب برید و بخونیدش!

تذکر:

اون دوستانی که عضو نیستن پیشنهاد می کنم حتما عضوشن

.

.

اینم برای دوستانی که می گن چه جوری عضو شیم!

ابتدا به نوار سمت راست قالب توجه کنید

به آیکن امکانات وب برید و اولین آین نوشته ورود اعضا

و شما باید ثبت نام رو بزنید و فرم مربوط رو پر کنید و عضو شید.

طریقه دوم:

به ادامه مطلب همین پست برید و ثبت نام رو بزنید!


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:30 توسط Sogol| |

ببینمت،گونه هایت خیس است... 

باز با این رفیق نابابت 

نامش چه بود؟؟؟

اهان !!

باران...

باز با باران قدم زدی؟

هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها...

همدم خوبی نیست برای درد ها...

دردهایت را خیس و خیس و خیس تر می کند!

وفقط دلتنگی ...
نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 15:53 توسط Sogol| |

خیلی از ادمـــــــــــــــــــــــــــــــا
مثــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
عکــــــــــــــــــــــــــــــس
می موننـــــــــــــــــد
بزرگشــــــــــــون
که کنـــــــی
کیفیتشون
پاییـــن
میاد
نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:16 توسط Sogol| |

نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:3 توسط Sogol| |

harry

نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:2 توسط Sogol| |

نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:41 توسط Sogol| |

خدا ؛
نقاش ماهری است ...
بی رقیب و بی مثال ؛
کدامین بوم و رنگ ،
قدرت رقابت ،
با دستان چیره دست خالقمان دارد ؟
و حوادث نابِ سفر به لحظه های شگرف،
خود ، به سروقت ما نمی آیند ؛
این ما هستیم که باید به جستجوی این حوادث برخیزیم ،
هیچ قله ای خود را به زیر پای هیچ کوهنوردی نمی کشد ،
صعود به قله های بلند ،
سفر به روستاهای پرت افتاده ،
حرکت در  کویر ،
حرکت در اندیشه و 
هزاران حرکت دیگر  ...
این هاست که زندگی را ناب می کند ...

بهار

.
نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:13 توسط Sogol| |

رفــــیــق !!

پـیـراهــَــنـــمــ را بــــِــزטּ بـآلـــآ !!

كـــَمـــَــرَمـــ را دیـــدے ؟؟

نـــترس ، چیـزے نیــســـتـــ !!

ایــטּ هــا فــَــقــَــط جـآے خـــَـنــجــَـرَنـــد !!

مــــטּ نــفــَــهـمیــدمــ در رفـــــآقــــَـتـــ چــــﮧ شـــد ؟؟ !!

وَلــــــــﮯ ؛ تــــــو مــُــواظـــبـــــ بــــآش .. !!

نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:4 توسط Sogol| |

بهــای سنگیـــنــی دادم. . .

تــا فهمـــیـدم

کـســی را کـه “قـصـد” مــانـدن نـدارد. . .

بــایـد راهــی ڪــرد . . .!!!
نوشته شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:,ساعت 12:49 توسط Sogol| |

یه روزی میرسه که جای خالیم رو با هیچ چیز نمیتونی پر کنی …….
.
من ” خاص “نبودم ،.
.
فقـــ♥ـــط …
.
.
.
عشــــ♥ـــــقم بی ریا بود…
.
و عشق بی ریا کیمیـــــ♥ـــــاست …!
نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,ساعت 12:52 توسط Sogol| |

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم ؟
من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم ؟
گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است
خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم ؟
عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند
من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم ؟
تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم ؟
راستی ، اینهمه بیمار نباشم چه کنم ؟
چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر
عاشق روی تو یکبار نباشم چه کنم ؟
ابرویت تیغ مصری است که جان میطلبد
به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم ؟
خواستم نام مرا هم بنویسند همین
سر بازار خریدار نباشم چه کنم ؟
من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا
فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم ؟
حمید رضا برقعی

نوشته شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,ساعت 12:47 توسط Sogol| |

آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
علتش پول نبود...
انعکاسِ جُوک هر روز نبود...
علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود ...
من بهِ «من» خندیدم!
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم،
و دلم میـــــگرید...!

(تصویر واقعی "دلقک غمگین" پشت صحنه سیرک بیتی کُول، آمریکا، نیوجرسی 1958، اثر عکاس شهیر، بوریس دیویدسُون)
نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:35 توسط Sogol| |

ایـــــن روزهـــــا

آنـــــقدر تـــــنها هـــــستم...

کـــــه تـــــنهایـــــی، دلـــــواپسم شـــــده!

لـــــبخند مـــــی زنـــــم 

تـــــا قـــــدری آرام گـــــِرد....

بـــــیچاره طـــــاقتش کــــم شــــده...
نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:33 توسط Sogol| |

خوش به حال سیندرلا...
لنگه کفشش را جا گذاشت...
یه لشکر آدم به دنبالش گشتن...
ما دلـــــــــــــــــمان را جا میگذاریم....
هیچکس از مــــــــــــــا سراغی نمیگیرد...
انگار که هیچوقت نبوده ایـــــــــــــــــم...!!!

نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت 19:27 توسط Sogol| |

مقصر خود ماییم

عشق را به کسانی ارزانی میکنیم که

از زندگی ، جز آب و علف روزانه، نه میفهمند , نه میخواهند!
نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت 11:45 توسط Sogol| |

گیرم هــر خنجـر کــه در پهلوی بـاور هـا نشست، ...

نوشدارویی...

شـرابی...

شیونی...

شعـری...

به کارش می کنـی،

دل کـه چرکین شـد چـه کارش می کنـی؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:,ساعت 11:36 توسط Sogol| |

خدایا

 

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!
نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:42 توسط Sogol| |

شب را دوست دارام بخاطر سكوتش سكوت را دوست دارم بخاطر آرامشش آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهايي تنهايي را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش

 

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 20:53 توسط Sogol| |

دیروز، امروز، فردا
عمر
حکایت همین سه روز است
دیروز
آمد و رفت
فردا
همواره مجهول است
با این حساب
عمر
فقط یک روز است
و آن هم
همین امروز است
  "جواد زاهدی "

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:43 توسط Sogol| |

داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت
رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته * ح س ی ن *
طوری که انگشتش زخم شده !
ازش پرسیدن: حاجی چکار میکنی ؟؟
گفت:
چون میسر نیست من را کام او
عشق بـازی می کنم با نـام ِ او ...

خاطره ای از شهید پازوکی

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:40 توسط Sogol| |

دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود.
.
یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا باز کند موبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید
صبح وقت مادر پسره به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..
پسره نوشته بود... تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم در خونتون لطفا بیا پائین میخوام 

برای آخرین بار ببینمت...
«خیلی خیلی دوستت دارم»

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 11:33 توسط Sogol| |

باید خیانت كنی.........!! .......... تا دیوونه ات باشن...!!


باید دروغ بگی...............!!........تا همیشه تو فكرت باشن...!!


باید هی رنگ عوض كنی......!!..............تا دوسِت داشته باشن...!!!!

... 
اگه ساده ای ...!!...اگه باوفایی...!!....


اگه یك رنگی...!!.........همیشه تنهایی
نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 11:26 توسط Sogol| |

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …

شاکی بشی ولی شکایت نکنی …

گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی …
نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:15 توسط Sogol| |

آدم ها … ،

باهــــــم ها و بی هـــــم ها …

زوج و فــــرد …

و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی …

هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم…!

نوشته شده در جمعه 8 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:5 توسط Sogol| |

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک، چک چک... چکا ر با پنجره داشت؟

قیصر امین پور

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:2 توسط Sogol| |

پسرم بیا پای تخته به چند تا سوال جواب بده...

+ : بفرمایید بپرسید خانم معلم

- : جانداران به چند گروه تقسیم میشن ؟

+ : چهار گروه خانم معلم

- : به نظرم اشتباه جواب دادی ولی حالا بشمار ببینم

+ : گیاهان ، حیوانات ، انسانها و بچه ها

- : بچه ها مگه انسان نیستن ؟

+ : حق با شماست خانم معلم پس میشن سه گروه

- : خیلی خوب دوباره بشمار

+ : گیاهان ، حیوانات و بچه ها

- : پس انسانها چی شدن ؟

+ : اونایی که قلباشون پر از عشق و محبت بود تو گروه بچه ها موندن

بقیه هم رفتن به گروه حیوانات خانم معلم ...

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:49 توسط Sogol| |

دیـگـر نـه "شـلــوار پــاره" نـشــانهـــ ی "فـــقـر" اســـت ....

نــه "سکــوت" عــلامــت "رضــایـت"....

دنــیـــــــــای غـــریـبـیــست

ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند

و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش....

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:47 توسط Sogol| |

آنان که به من بدی کردند ، سکوت را به من آموختند .
آنان که از من انتقاد کردند ، راه درست زيستن را به من آموختند .
آنان که مرا تحقير کردند ، صبر و تحمل را به من آموختند .
آنان که به من خوبی کردند ، انسانيت را به من آموختند .
پس ای مهربانم !به همه آنهايی که در رشد من سهمی داشتند ،
خير دنيا و آخرت عطا کن .
نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:41 توسط Sogol| |

زندگی كوتاه است

قواعد را بشكن 

سریع فراموش كن 

واقعاً عاشق باش 

بدون محدودیت بخند 

و هیچ چیزی كه باعث خنده ات میگردد را رد نكن 

بدان شعله یك شمع با افروختن شمع دیگری خاموش نمیشو

نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:,ساعت 12:18 توسط Sogol| |

خسرو شکیبایی با اون صدای طلاییش می گفت:

بعضی وقت ها یکی یه طوری می سوزونت

که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن

بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه

که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.

زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست

نوشته شده در جمعه 1 شهريور 1392برچسب:,ساعت 13:17 توسط Sogol| |


Power By: LoxBlog.Com