سوگل هستم !

من یڪ בخترم
وقتی בلم مـے گیرב،
بشقاب ها را نمـے شڪنم
شیشه ها را نمـے شڪنم
غرورم را نمـے شڪنم.. 
בل ڪسـے را نمـے شڪنم
زورم بہ تنها چیزی ڪہ میرسـב،
این بغض لعنتـے است...!!!

نوشته شده در شنبه 1 شهريور 1393برچسب:,ساعت 14:29 توسط Sogol| |

 

کاش می دانستی...

به خاطر تو...

دلی را به دریا زدم که از آب هم واهمه داشت...

نوشته شده در جمعه 31 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:43 توسط Sogol| |

هــــمیشه یادت باشه ، اگه گـــــدا دیدی
هیچوقت تو دلت نگـــو راست مـــیگه یا دروغ…بـــدم یا ندم…آدم خوبیه یا بدیه
چشماتو ببند و کمکش کن تا وقتی رفتی گدایی پیش خــــــدا
خدام تو دلش این ســـــوالا رو از خودش نپـــــــــرسه
چشماشو ببنده و بهـــت بده…

نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:31 توسط Sogol| |

 

لیلی زیر درخت انار نشست...

درخت انار گل داد...عاشق شد...

سرخ سرخ...گل ها انار شدند...داغ داغ...

دانه ها عاشق بودند... دانه ها توی انار جا نمی شدند...

دانه ها ترکیدند...انار ترک برداشت...

خون انار روی دست لیلی چکید...

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید...

مجنون به لیلی اش رسید...

خدا گفت:راز رسیدن فقط همین بود...

کافیست انار دلت ترک بخورد...

نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت 13:20 توسط Sogol| |

سلام لطفا عذر منو بپذیرید....خیلی نبودم!

.

.

.

اومدم تا برای همیشه بمونم

از امروزم پست میذارم

با لایکا و کامنتاتون رو سفیدم کنید

فدایی دارید

.

.

.

_instagram:sogol_ei8

line:videocheck

29.مرداد.93

نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1398برچسب:,ساعت 13:17 توسط Sogol| |

I have you and would never leave you...

خوابی دیدم...

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم

در پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق می زند.

در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.

یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا!

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم.

متوجه شدم که چندین با در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.

این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم:

خدایا!تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود،ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود دارد.نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگربه تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی؟!

خدا پاسخ داد:

بنده بسیار عزیزم!من در کنارت هستم.

وهرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی...

زمانی بود که تورا در آغوشم حمل می کردم.

کتاب جای پا

نویسنده:پرستو ابراهیمی

نوشته شده در یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:,ساعت 15:36 توسط Sogol| |

بازم شیش تایی کردیم.......استقلالیا خفه!

پرسپولیسیا دست جیـــــــــــــــــــغ هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط Sogol| |


نیلسون :در جام جهانی برزیل به ورزشگاه میرم و تیم ایران رو تشویق میکنم



یعنی فقط میتونم بگم درود بر شرف و غیرتت 






نوشته شده در جمعه 22 آذر 1392برچسب:,ساعت 14:27 توسط Sogol| |

دمش گرم...باران را میگویم....ب شانه ام زد و گفت:خسته ای..امروز را تو استراحت کن..من ب جایت میبارم 


(ثمین جونم)

پا در دهان

نوشته شده در پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:46 توسط Sogol| |

و شاید سال ها بعد . . .

بی تفاوت از کنار هم بگذریم و . . .

در دل بگوییم : . . .

آن غریبه ! چقدر شبیه خاطراتم بود ! . . .

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 20:17 توسط Sogol| |

دنیای مجازی جاییه که.........
وقتی کسی که دوستش داری
ازت میپرسه خوبی؟؟
میگی خوبم مرسی!!
اما اون نه میتونه بغض گلوتو ببینه...
نه میتونه چشای خیس تو ببینه...
نه دستای لرزونتو...
حتی نمیتونه دلتنگیتو حس کنه...
بعد هم با خیال راحت میره
با یکی دیگه چت میکنه...!

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط Sogol| |

ومن به این برآبری رسیدم که...
زَن ومَرد برابر نیستند
در وآژه ی اِحساس زَن سَروری می کند
و در وآژه محکمـ بودن مرد پآدشآهی می کند
البته به شرطی که مَرد مَرد و زَن زَن باشد... 

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:22 توسط Sogol| |

به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد
اگر ببارد، از شوق
اگر نبارد، از دل‌تنگی...

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 15:56 توسط Sogol| |

یه روز یه پسر انگلیسی
با طعنه به یه پسر ایرانی میگه:

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون كنن؟

یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن
...كه نمیتونن خودشون رو کنترل كنن؟

پسره لبخندی میزنه و میگه:
ملكه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده و هر مردی میتونه ملكه انگلستانو لمس كنه؟

پسره انگلیسی با عصبانیت میگه:

نه!مگه فرد عادیه؟!!
فقط افراد خاصی میتون با ایشون در ارتباط باشن.

پسر میگه:
خانومای ما همه ملكه ها ی ما هستن
به سلامتی همشون♥♥

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 15:51 توسط Sogol| |

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم :
می آید .....
می ماند ....
و به تنهائیم پایان میدهد
آمد .....
رفت ......
و به زندگی ام پایان داد

نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط Sogol| |


گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...

نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:47 توسط Sogol| |

دیـشـب گـرسـنـه بـود

دخـتـری کـه مُـرد ... 

چـه آسـان بـه خـاک پـس دادیـمـش ؛ 

و هـمـسـایـه اش ، زیـارتـش قـبـول ... 

دیـشـب از سـفـر رسـیـد 

مـکـه رفـتـه بـود !

 

نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:27 توسط Sogol| |

روزگار



به دنبال ویلچری هستم برای روزگار !

ظاهرا پایی برای راه آمدن با ما ندارد ...!
OMID
نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:30 توسط Sogol| |

گاهی دلت می خواد همه بغض هات از توی نگاهت خونده بشن


میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری


اما یه نگاه گنگ تحویل می گیری یا جمله ای مثل چیزی شده؟


اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر می کشی


و با لبخندی سرد می گی نه ،هیچی …
♥♥

 

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:19 توسط Sogol| |

☼♥فقط به عشق والیبال♥☼

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است

امشب دلم به یاد معروف گرفته است

تا لحظه های پیش استادیوم گور سرد بود

اینک به یمن یاد نادی جان گرفته است

در آسمان والیبال ایران ابر باخت خفت

صحرای دل مهدوی بهانه باران گرفته است

از هر چه بوی والیبال تهی بود قلب من

اینک صفای FIVB و MIKASA گرفته است

دیشب دو چشم موسوی در خواب میخندید

امشب سکوت خولیو پایان گرفته است

امشب فضای ورزشگاه بسیار دیدنی است

انگار غفور را جو گرفته است

نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,ساعت 19:20 توسط Sogol| |

همیشـ ه دیدیم و شنیدیم کـ ه میگن :
این حُ س ی ن کیست کـ ه عالم همـ ه دیوانـ ه ے اوست
حالا فکرشو بکن :
این خُــدا کیست کـ ه ارباب هم آواره ے اوست ...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:42 توسط Sogol| |

پرسید : چرا آسمان ابریست ؟ گفتم : تو نبودی با او درد دل کردم
 
نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:44 توسط Sogol| |

هر شب آقا دل من تنگه برات
پر میگیرم به هوای عتبات
با چشمایی که میشه وقف عزات
من میمیرم یه روزی پایین پات !!!

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط Sogol| |

این دیوانگیست


که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه


خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم

نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:22 توسط Sogol| |

 

خدایـا!

تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم ...

تو را بخشنده پنداشتم و گنه كار شدم ...

تو را وفادرا دیدم و بی وفایی نمودم ...

ولی هر كجا كه رفتم سرشكسته باز گشتم ... تو را گرم دیدم و در سرد ترین لحظات سراغت آمدم ...

امــا

تو مرا چه دیده ای كه همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق این چنین بنده ات مانده ای ؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:3 توسط Sogol| |

دیروز، امروز، فردا;

عمـــر

حکایت همین سه روز است...

دیـــروز

آمد و رفت...

فـــردا

همواره مجهول است...

با این حساب،

عمـــر

فقط یک روز است

و آن هم

همین امـــروز است!

نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت 15:38 توسط Sogol| |

گــــاهی وقتا توی رابطــــه ها نیــــازی نیست طرفت بــــهت بگــــه : بـــــــرو !

همینـــکه دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه !

همینــــکه بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسش فرقی نکنـــه !

همینــــکه حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه

هــزار بار سنگین تر از کلمــــه ی” بـــــرو ” واست معنــــا پیــــدا میکنــــه

پس بـــرو

قبل از اینکــــه ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی !!

نوشته شده در دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:24 توسط Sogol| |

شبي در عالم خواب ديدم که جواد به من گفت: « مادرم! شما شبهاي جمعه ديگر سر قبر من نياييد ، چون ما شبهاي جمعه به کربلا مي رويم ، وقتي شما

مي آييد ، امام حسين عليه السلام مي فرمايند: « شما بازگرديد ، ديدار مادرتان واجب تر است » 


به نقل از مادر شهيد جواد خانجاني

 

نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:41 توسط Sogol| |

یکی میگفت: توی سنگاپور یه روز پاییزی از یه دست فروش یه چتر میخره 4 دلار!!!


میگفت: فرداش كه بارونی هم بوده از همونجا رد میشده یارو چترارو میفروخته یه دلار!!!


میگفت: بهش گفتم دیوونه ای؟ امرو كه همه نیاز دارن!!! گرونتر چرا نمیدی؟


یارو بهش گفته: اهل كجایی؟ خجالت بكش!!!!

نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:35 توسط Sogol| |

من آخرش با یخچال ازدواج می کنم!وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی!وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی!وقتی

کسلی میری در یخچالو وا میکنی!... داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی!... وقتی نمیدونی چته! میری در یخچال و وا

میکنی!و...آخه موجود اینقدر سنگ صبور !! اینقدر محرم؟ اینقدر با حوصله!!!!!!!

نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:31 توسط Sogol| |

بارالها ؛

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی ،

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ،

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ،

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ،

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:49 توسط Sogol| |


...خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم كردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تكیه كردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، كفایتم كردی؛
خدایا!
از خیمه‌گاه رحمتت بیرونمان نكن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مكشان.
از درگاه خویشت ما را مران.

نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:34 توسط Sogol| |

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور...................پس چرا یار نیاید که نثارش بشویم

سالها منتظر سیصدو اندی مزد است................آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر آمد، خبر رفتن ما را بدهید..........................به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!
(شعری که آیت الله بهجت زمزمه می کردن)

نوشته شده در دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:44 توسط Sogol| |

اینبار اعتراف نمی کنم
افتخار می کنم
به داشتن فرشته ای به نام دوست....

نوشته شده در یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:19 توسط Sogol| |

این جمله روبخون واگه لبخندزدی این لبخندوبه دیگری هم هدیه کن...
بی سروصداوسایلتونوجمع کنید
باصف بریدتوحیاط امروزمعلم ندارید...

"یادش بخیر..."

نوشته شده در شنبه 20 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:53 توسط Sogol| |

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در

زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.

قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.

قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.

قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل 

دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!

شیخ نخودکی فرمود نماز اول وقت شاه کلید ا

نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:9 توسط Sogol| |

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گیرد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مواظب بعضی یک ها باشیم !

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند.

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:37 توسط Sogol| |

 

چقدرخوبــــــــــــــــــــــــه به فکـــــــــــــــر همه باشـــــــــــــــــــــــــیم!

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط Sogol| |

زندگي با همه وسعت خويش، 
محفل ساكت غم خوردن نيست!
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست!
اضطراب و هوسِ ديدن و ناديدن نيست!
زندگي خوردن و خوابيدن نيست!

زندگي جنبش جاري شدن است!

زندگي کوشش و راهي شدن است از تماشاگهِ آغاز ِحيات، تا به جايي كه خدا مي داند...

"سهراب سپهری"


نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:45 توسط Sogol| |


آرامـــش یعنــــی :
هـر وقت قهـــر کــــردی
مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره

نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:20 توسط Sogol| |

عشق مثل کشیدن دو سر یک کِش میمونه
که ۲ نفر دارن میکشنش
اگه یکی ولش کنه
دردش واسه کسی میمونه که هنوز اونو سفت نگاه داشته...

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:40 توسط Sogol| |

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین،

بگذار همانجـــا بماند

فقط از لا بلای اشتباهاتت،

یک "تجربه" را بیرون بکش،

قاب کن و بزن به دیوار دلت...

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:38 توسط Sogol| |

ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻴﻜﻪ ﻭﻓـــــﺎ،

ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺮﻑ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﮔﻞ ﻧﺎﻳﺎﺑﻲ!

ﻭ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺎﻙ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﻫﺎ،

ﻋﺎﺑﺮ ﺑﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻱ ﻏﻢ ﺟﺎﺭیست!

ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ؟

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻢ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮین...
 
نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:30 توسط Sogol| |

يه وقتايی هست ...
نه "گريه كردن" آرومت ميكنه ..

نه "نفس عميق" ...

نه "يه ليوان آب سرد"...

نه "داد زدن" ...

يه وقتايی هست كه

فقط

نياز داری ،

بـــــــــمــــــــــيــــــــــــرِی ...

همين ..!
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:24 توسط Sogol| |

لعنت به اون کســــی که ….

وقتـــــی بهــــش محبـــت می کنــــی ...

خیــــال می کنــــه بهـــش احتیـــاج داری ... !!

لعنت به اونى كه بهترین روزاتو براش گذاشتى

و اون تو بدترین روزا تنهات گذاشت....
نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط Sogol| |

چشمت به نامحرم می‌افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی!!!

اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو:

یـــــا خیر حبیب و محبوب …

یعنی: خدایا من تو را می‌خواهم، این‌ها چیه؟!

این‌ها دوست داشتنی نیستند…

هر چه که نپاید دلبستگی نشاید

"شیخ رجبعلــی خیاط"
نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:34 توسط Sogol| |

ماهیها نه گریه میکنند
نه قهر
و نه اعتراض !
تنها که میشوند
قید دریا را میزنند
و تمام مسیر رودخانه را
تا اولین قرار عاشقیشان
برعکس شنا میکنند !
 




نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:18 توسط Sogol| |

خـدای مـهـربـانـم . . .

امـروز دوبـاره از خـواب بـیـدار شـدم . . .

نـفـس مـیـکـشـم . . .

عـزیـزانـم یـک روز دیـگـر در کـنـارم هـسـتـنـد . . .

از تـو مـمـنـونـم

نوشته شده در دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط Sogol| |

░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥
شــبــگــردی مــی کــنــم !!!

امــا صــدای نــفــس هــایــت را

از پــشــت هــیــچ 

پــنــجــره و دیــواری

نــمــی شــنــوم . . .

آســوده بــخــواب

✗نــامــهــربــان دوســت داشــتــنــی مــن✗

شــهــر در امــن و امــان اســت

تــنــهــا " دل " مــن اســت کــه

در آتــش مــی ســوزد . . .!!!!

نوشته شده در یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط Sogol| |

تکیه کردم بر وفای او، غلط کردم، غلط
باختم جان در هوای او، غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او، فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او، غلط کردم، غلط
دل به داغش مبتلا کردم، خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او، غلط کردم، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش، بد بود، بد
جان که دادم در هوای او، غلط کردم، غلط
همچو وحشی رفت جانم در هوایش، حیف، حیف
خو گرفتم با جفای او، غلط کردم، غلط

نوشته شده در یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,ساعت 15:47 توسط Sogol| |


Power By: LoxBlog.Com