سوگل هستم !

ایســــــتــــاده ام ...

بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم ایــستاده ام !!
نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 15:51 توسط Sogol| |

سلام من ازین کارا زیاد می کنم !

شما چه طور؟

اگر انجام نمی دید حتما انجام بدید مخصوصا اگه موهاتون بلند هم هست (عین تجربه است ها.....اگه موهاتون بلنده بیشتر کیف می ده)

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط Sogol| |

یادمان باشد با تعریف راست یا دروغ دیگران ،

خودمان را باد نکنیم،

در اینصورت گاهی کوچک ترین سوزن روزگار

با رسوایی هرچه تمام تر ما را می ترکاند ..
نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 4:14 توسط Sogol| |

بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید؛

همه خندیدند و کسی ندانست...

که عقل همه

در چشمشان است!........
نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 4:13 توسط Sogol| |

معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند
معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند
معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند
معرفت بذر نشکفته عشقیست به نا رس ندهند . . .
نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 4:12 توسط Sogol| |

قفسی باید ساخت

هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست

با پرستوها

و کبوترها

همه را باید یکجا به قفس انداخت

روزگاری است که پرواز کبوترها

در فضا ممنوع است

که چرا

به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است

روزگاری است که خوبی خفته است

و بدی بیدار است ...

 

نوشته شده در شنبه 29 تير 1392برچسب:,ساعت 4:11 توسط Sogol| |

سلام به همگی!

شایدبا دیدن این موضوع یه ذره جا خوردید که این یعنی چی؟!!!!

الان بهتون می گم

این بخش اختصاص داره به افرادی که توی یک هفته بیشترین نظر رو برای وبلاگم گذاشتن!

!تو این بخش پارتی بازی اصلا وجود نداره!

خوب حالا این هفته که شانس با شما یار نبود حالا می خواید از شنبه تا پنج شنبه آینده

نظر بدید تا باهاتون یه صندلی داغی بذاریم!

خوب حالا اگه می خوای بدونی که این هفته کی رو صندلی داغ ما نشسته برو به ادامه مطلب و ببین!


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 28 تير 1392برچسب:,ساعت 17:33 توسط Sogol| |

خــــــدایـــا:
دلــــــم را آنانی میشــــــکنند
که هرگز دلــــــم به
شکستــــــن دلشان راضــــــی نمی شود … .

نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت 1:15 توسط Sogol| |

نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت 18:13 توسط Sogol| |


می گویند : سـاده نیست . . .

گذشتن از كسى كه گذشته هایت را ساخته و آینده ات را ویران كـرده ...!!!

امـا من گذشتم . . .
نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت 14:22 توسط Sogol| |

"ع ش ق"

 

   واژه ی غریبیست عشق...

 

   لحظه ای آبادت میسازد، لحظه ای ویران!

 

   لحظه ای پادشاهی، لحظه ای گدا

 

   پر است از فراز و نشیب، دوری و نزدیکی

 

   تضاد و تفاهم، شک و یقین...

 

   عجیب قدرتمند است و جادو میکند!

 

   خانه ات آباد، ویرانگر لحظه هایم

 

   برقرار باشی در دلم تا همیشه

 

   ای فاتح شبهای با تو بودنم

 

   ... ای عشق...

 

 

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

(مطلب ارسالی از آقا امیر)

نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط Sogol| |

این تاپیک به افتخار آقای فریدون مشیری و طرفدارانشون

(وهمه دلتنگا)

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم!

*
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ،

عطر صد خاطره پیچید.
*
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

*
یادم آید : تو به من گفتی :
"از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!"

*
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: "تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!"

*
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

*
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

فریدون مشیری

نوشته شده در سه شنبه 25 تير 1392برچسب:,ساعت 23:39 توسط Sogol| |

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

ای بابا یادش بعه خیرمنم از دوم ابتدایی تا دوم راهنمایی ازین کارا زیاد می کردم

خنده

نوشته شده در سه شنبه 25 تير 1392برچسب:,ساعت 23:31 توسط Sogol| |

به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند..

می گویند داستـــــــــــــــانی که نوشتی قابل باور نیست

اما من.....

فقط خاطـــــــراتم را نوشــــــتم
نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت 14:36 توسط Sogol| |

سخت ترین لحظه اینه که :

بفهمی برای کسی که تمام زندگیته

فقط یه تجربه ای !!!
نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت 14:22 توسط Sogol| |

گاهی

درســــت

در لحـظـه ی ســــقـــوط،

فرصـتِ پــــــــــــــــــــرواز هم هست ...

انتخاب با توست

نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت 1:38 توسط Sogol| |

دختر خانمی که میگی با چند تا پسر دوستی و به این کارت افتخار میکنی،
دختر خانمی که چپ چپ نگاه کردن یه پسر و میری واسه دوستات تعریف میکنی و دلت خوشه که دوستات به تو حسودیشون شده،
دختر خانمی که میگی از این سر خیابون تا اون سر خیابون، برات صف کشیدن و کیف میکنی،
آقا پسری که افتخارت اینه که جلو پای هر دختری می ایستی، بهت پا میده،
آقا پسری که دلت خوشه هر روز با یه رنگ دختر میری بیرون،
آقا پسری که دلت خوشه به موهای سیخ سیخیت و فکر میکنی دخترا بهت نه نمیگن،
بله با شمام
میدونی ك :
جنس ارزون، زیاد مشتری داره.

نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت 1:32 توسط Sogol| |

ﻫــﻤــﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺟــﺎﯼ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ . . .
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑـﺪﺍﻧـﻨـﺪ ، ﺗــﻮ ﻫــﻢ ﺩﯾــﮕــﺮ ﺟــﺎﯾــﯽ ﻧــﺪﺍﺭﯼ .

Cry

 
نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت 1:10 توسط Sogol| |

معلم روی تحته سیاه موضوع انشا رو نوشت

علم بهتر است یا ثروت ؟

بچه ها شروع به نوشتن کردن جز یکی

معلم کنجکاو شد. تو چرا نمینویسی؟؟؟

پسر سرشو انداخت پایین

دوستش گفت : آقا اجازه . دیروز دفترش گم شده

معلم گفت : چرا یکی دیگه نخریدی ؟؟؟

معلم که دستان کاری پسر رو دید خیس عرق شد

برگشت پای تخته سیاه

به بچه ها گفت : هرکسی دو برگ از دفترش رو به من میده ؟

با دو برگ های بچه ها و میخ کوب معلم دفتر 40 برگ پسر مهیا شد

معلم رو به پسر کرد و گفت :‌

نذار دنیا انشا تو بهت دیکته کنه

با دل خودت انشا تو بنویس
بیاید این روزای ماه رمضونی بیشتر به فکر این بچه ها باشیم!
نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت 23:59 توسط Sogol| |

درد من

تنها و تنها برای من است

تو نه آنرا میبینی

نه می توانی حس کنی

و نه رنج حاصل از آنرا تحمل می کنی

اما باور کن می توانی با بودنت

تحملش را برای من آسانتر کنی .

"Amir"
 
نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت 12:41 توسط Sogol| |

Laughing

نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت 12:35 توسط Sogol| |

این کودک در 4ماهگی حرف زد و در 3سالگی.......+عکسش

خواهش میکنم برید ادامه مطلب خیلی جالبه خودم که باور نکردم!

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 17 تير 1392برچسب:,ساعت 12:14 توسط Sogol| |

زﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ
نگرﺍﻥ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﺸﻮﻥ ﻧﯿﺴﺘﻦ ... ﭼﻮﻥ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ .
ﺭﻭ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻫﻢ ﮔﻨﺒﺪ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﺩﺍﻭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ .
ﺯﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﻠﺮﺯﻩ ... ﭼﻮﻥ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺩﻟﻪ ﻧﻪ ﮊﻟﻪ
... ... ﺯﯾﺎﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﯾﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺴﺮﺍ ﮐﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ ... .. ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺧﺘﺮﻥ ﻧﻪ ﺩﻟﺴﺘﺮ ...

ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﻘﺪﺳﻪ . ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺶ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺸﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍ ﻃﺮﻓﺸﻮﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻥ

-به افتخارشون-

نوشته شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:,ساعت 9:20 توسط Sogol| |

عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....

 

نوشته شده در جمعه 14 تير 1392برچسب:,ساعت 18:35 توسط Sogol| |

 

 

گاهی بـــاید به دور خود یک دیــوار تنهــــایی کشید

 

 

نـــه بــرای اینکـــه دیگــــران را از خودت دور کنی
 

بلکـــه بــرای اینکــه ببینی
 
بـــرای چه کســانی اهمیت داری که این دیـــوار را بشکنند
 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 1:28 توسط Sogol| |

چقدر متفاوتند آدمها ؛

 

عشق برای یکی دلگرمی...

 

و برای دیگری سرگرمی...

نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 1:18 توسط Sogol| |

گاهی آنقدر دلتنگ کسی می شوی ! که اگر خودش بفهمد … از نبودنش خجالت میکشد .!.!.!
سلام ببخشید یه مدتی نبودم!
باور کنید شارژم تموم شده حال ندارم شارژش کنم(کلا گشادیسم دارم ولی مزمنه)
الانم که اومدم عشقی اومدم ولی نمی دونم چه جوری اومدم نت!!!!؟؟؟؟
باور کنید شارژندارم ولی برای خودم سواله !!!!!!
احتمالا مبین نت دلش برام سوخته!

 

نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 1:7 توسط Sogol| |

http://www.8pic.ir/images/00066157794152513874.jpg

ایران3

صربستان2

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:2 توسط Sogol| |

.مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه خانه و مغازه اش آویخت

که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است !

فردا شروع به کار خواهم کرد !

اگر در عشق شکست خوردید آن اخر دنیا نیست

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 13:47 توسط Sogol| |

ﻫﺮﭼﯽ ﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﺩﺭ ﺟﻮاﺑﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﻩ
ﻣﺜﻼً ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﺷﻨﺂﺳﯽ ؟
- ﺁﺭﻩ
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﺍﯾﻨﺠا ﺧﻮﺑﻪ ﺑﺮاﺕ ، ﺭاﺣﺘﯽ ؟
- ﺁﺭﻩ
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﺧﻮﺷﺤاﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠاﯾﯽ ؟
- ﺁﺭﻩ
ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﯽ ﺧﻮاﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯼ ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯿﻢ ،
ﺩﻟﺖ ﻭاﺷﻪ ؟ !
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺩاﺩ ﻓﺮﯾاﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ
ﻧﻪ ! ﻧﻪ ! ﻧﻪ !
ﺑﻌﺪﺍً ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﺘاﺭ ﺁﺳاﯾﺸﮕاﻩ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻪ :
ﺁﺧﻪ ، ﺑا ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺳﺮﺁﯼ ﺳﺂﻟﻤﻨﺪﺁﻥ

ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺁﻝ ﻧﺒﺂﯾﺪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ..

بیاید قدر مادر و پدرامونو بدونیم

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 13:26 توسط Sogol| |


Power By: LoxBlog.Com