سوگل هستم !
شبي در عالم خواب ديدم که جواد به من گفت: « مادرم! شما شبهاي جمعه ديگر سر قبر من نياييد ، چون ما شبهاي جمعه به کربلا مي رويم ، وقتي شما مي آييد ، امام حسين عليه السلام مي فرمايند: « شما بازگرديد ، ديدار مادرتان واجب تر است » یکی میگفت: توی سنگاپور یه روز پاییزی از یه دست فروش یه چتر میخره 4 دلار!!! من آخرش با یخچال ازدواج می کنم!وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی!وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی!وقتی کسلی میری در یخچالو وا میکنی!... داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی!... وقتی نمیدونی چته! میری در یخچال و وا میکنی!و...آخه موجود اینقدر سنگ صبور !! اینقدر محرم؟ اینقدر با حوصله!!!!!!! بارالها ؛ این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور...................پس چرا یار نیاید که نثارش بشویم اینبار اعتراف نمی کنم این جمله روبخون واگه لبخندزدی این لبخندوبه دیگری هم هدیه کن... "یادش بخیر..." جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت سه قفل در چقدرخوبــــــــــــــــــــــــه به فکـــــــــــــــر همه باشـــــــــــــــــــــــــیم! زندگي با همه وسعت خويش، عشق مثل کشیدن دو سر یک کِش میمونه غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن خـدای مـهـربـانـم . . . ░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥░♥ تکیه کردم بر وفای او، غلط کردم، غلط دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: میخواهــ ی در بآره ام قضاوتــ کنــ ی....! غم نویس نیستم... چقـدر دلم تمام شدن می خواهـد ... این روزها... . . سر خاک من.... در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد پشت تلفن مرا جوابم کردی گفتی که خداحافظ و آبم کردی
همینـــکه دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه !
همینــــکه بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسش فرقی نکنـــه !
همینــــکه حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه
هــزار بار سنگین تر از کلمــــه ی” بـــــرو ” واست معنــــا پیــــدا میکنــــه
پس بـــرو
قبل از اینکــــه ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی !!
به نقل از مادر شهيد جواد خانجاني
میگفت: فرداش كه بارونی هم بوده از همونجا رد میشده یارو چترارو میفروخته یه دلار!!!
میگفت: بهش گفتم دیوونه ای؟ امرو كه همه نیاز دارن!!! گرونتر چرا نمیدی؟
یارو بهش گفته: اهل كجایی؟ خجالت بكش!!!!
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی ،
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی ،
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ،
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی ،
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
...خدای من!
خواندمت، پاسخم گفتی؛
از تو خواستم، عطایم كردی؛
به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
به تو تكیه كردم، نجاتم دادی؛
به تو پناه آوردم، كفایتم كردی؛
خدایا!
از خیمهگاه رحمتت بیرونمان نكن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مكشان.
از درگاه خویشت ما را مران.
سالها منتظر سیصدو اندی مزد است................آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد، خبر رفتن ما را بدهید..........................به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!
(شعری که آیت الله بهجت زمزمه می کردن)
افتخار می کنم
به داشتن فرشته ای به نام دوست....
بی سروصداوسایلتونوجمع کنید
باصف بریدتوحیاط امروزمعلم ندارید...
زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.
قفل اول اینست که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل
دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!
شیخ نخودکی فرمود نماز اول وقت شاه کلید ا
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گیرد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مواظب بعضی یک ها باشیم !
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند.
محفل ساكت غم خوردن نيست!
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست!
اضطراب و هوسِ ديدن و ناديدن نيست!
زندگي خوردن و خوابيدن نيست!
زندگي جنبش جاري شدن است!
زندگي کوشش و راهي شدن است از تماشاگهِ آغاز ِحيات، تا به جايي كه خدا مي داند...
"سهراب سپهری"
آرامـــش یعنــــی :
هـر وقت قهـــر کــــردی
مطمئــــن بـــاشـی کـــه تـــا آشتـــی کنـــی هیـــچ کسی جـــات رو نمی گیــــــره
که ۲ نفر دارن میکشنش
اگه یکی ولش کنه
دردش واسه کسی میمونه که هنوز اونو سفت نگاه داشته...
دلت را بتکان
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین،
بگذار همانجـــا بماند
فقط از لا بلای اشتباهاتت،
یک "تجربه" را بیرون بکش،
قاب کن و بزن به دیوار دلت...
ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺮﻑ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﮔﻞ ﻧﺎﻳﺎﺑﻲ!
ﻭ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺎﻙ ﺷﻘﺎﻳﻖ ﻫﺎ،
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻱ ﻏﻢ ﺟﺎﺭیست!
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ؟
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻢ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮین...
نه "گريه كردن" آرومت ميكنه ..
نه "نفس عميق" ...
نه "يه ليوان آب سرد"...
نه "داد زدن" ...
يه وقتايی هست كه
فقط
نياز داری ،
بـــــــــمــــــــــيــــــــــــرِی ...
همين ..!
وقتـــــی بهــــش محبـــت می کنــــی ...
خیــــال می کنــــه بهـــش احتیـــاج داری ... !!
لعنت به اونى كه بهترین روزاتو براش گذاشتى
و اون تو بدترین روزا تنهات گذاشت....
اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو:
یـــــا خیر حبیب و محبوب …
یعنی: خدایا من تو را میخواهم، اینها چیه؟!
اینها دوست داشتنی نیستند…
هر چه که نپاید دلبستگی نشاید
"شیخ رجبعلــی خیاط"
ماهیها نه گریه میکنند
نه قهر
و نه اعتراض !
تنها که میشوند
قید دریا را میزنند
و تمام مسیر رودخانه را
تا اولین قرار عاشقیشان
برعکس شنا میکنند !
امـروز دوبـاره از خـواب بـیـدار شـدم . . .
نـفـس مـیـکـشـم . . .
عـزیـزانـم یـک روز دیـگـر در کـنـارم هـسـتـنـد . . .
از تـو مـمـنـونـم
شــبــگــردی مــی کــنــم !!!
امــا صــدای نــفــس هــایــت را
از پــشــت هــیــچ
پــنــجــره و دیــواری
نــمــی شــنــوم . . .
آســوده بــخــواب
✗نــامــهــربــان دوســت داشــتــنــی مــن✗
شــهــر در امــن و امــان اســت
تــنــهــا " دل " مــن اســت کــه
در آتــش مــی ســوزد . . .!!!!
باختم جان در هوای او، غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او، فعلی عبث کردم، عبث
ساختم جان را فدای او، غلط کردم، غلط
دل به داغش مبتلا کردم، خطا کردم، خطا
سوختم خود را برای او، غلط کردم، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش، بد بود، بد
جان که دادم در هوای او، غلط کردم، غلط
همچو وحشی رفت جانم در هوایش، حیف، حیف
خو گرفتم با جفای او، غلط کردم، غلط
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
اینکــهـ چهـ بودـــم ....؟!
اینکـهـ چهـ شدمــــــــ .....؟!
اولکفشــ هـآیم رآ بــپـــوـش ...
رآهــَم رآ قدمــ بزن ...
دَرد هآیمــَم را بکـــش ....
بعــدقــضآوَتــــ کــــن ...!!!
،
امــا بـد تــر از آن ایـنسـت
کــه بخــواهـی تنـهــایــیت را بـــا آدم هــای مـجــازی پــر کـنــی
آدم هــایــی کــه بـــود و نـبــودشـان
،
بــه روشــن یــا خـــامــوش بـــودن یـــک چـــراغ بـستــگی دارد …
.
فقط گاه و بی گاه...
آب و هوای دل را مکتوب می کنم...
همین...
از آن تـــــمام شدن هایــــی که بشــود نقــــطه سرِ خط ...
و آنگــاه دیکـته تمـام شـود !
و من دیگــر آغــــــــــــــــــــــاز نشــــوم ...
بیشتر از قبل ،حال همه را میپرسم...
سنگ صبور غم هایشان میشوم.
اشکهای ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم
.
اما...
یک نفر پیدا نمیشود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تـــــــو برایمــــــ بگو...
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم....
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابتمو گرفته....
اونی که سلام نمی کرد میاد برای خداحافظی...
عجب روزیه اون روز...
حیف که اون موقع خودم نیستم...
به خود احترام می گذارم
یک چای داغ می ریزم
داخل زیباترین بشقاب خانه
شیرینی می گذارم
همراه یک آهنگ دلنشین
به خود می گویم "بفرمائید، چایتان سرد نشود"
و از تمام تنهائیم لذت می برم!!
روحم می خواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا
پاهایش را بغل کند
و بلند بلند بگوید :
من ،
دیگر
بازی
نمی کنم
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
مردی که مردمداری و جوانمردی اش باعث جاودانه شدنش شد، نه افتخارات بیشمارش
هیچ چیز نمیتواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق... نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمدهاند، احساس شرمندگی میکنم! راستی چقدر محبت بدهکارم؟!
این بود آخرین گفتار جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقهی او آمده بودند
تختی زنده است؛ تا جوانمردی، عزت، سربلندی و مردانگی زنده است!!
گفتی به سلامت و خرابم کردی
یک مرتبه من تمامِ قد لرزیدم
آن دم که مرا شما خطابم کردی
بغضی به نواحی ی گلویم چرخید
وقتی که غریبه ای حسابم کردی
گفتم که دلیل رفتنت آخر چیست؟
یک لحظه صدای بوق ممتد آمد
گفتم که الو، ولی جوابم کردی
Power By:
LoxBlog.Com |